درباره وبلاگ سلام.اسم من الکسیس هست 20 سالمه دانشجو هستم این وبلاگ رو زدم تا توش خاطراتم رو بنویسم عادت کردیم دیگه بدون وبلاگ نمیشه .آمار وبلاگ برام اهمیت نداره چون خاطراتم رو واسه خودم می نویسم.خودم آدم غمگینی هستم ولی همیشه دوست دارم همه رو شاد کنم.اگه مطالب رو خوندی صمیمانه میخوام که نظر هم بدی.ممنون.دوست دارم پيوندها
نويسندگان
زندگی اجباریست ،زندگی باید کرد شاید آن روزی که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت،باید اینگونه نوشت: زندگی اجباریست زندگی باید کرد
سلام الان که دارم مینویسم تو بیمارستان دنای شیراز هستم امروز یکشنبه 25 اردیبهشت هستش ساعت هم 22:19 ؛قبلا گفته بودم بابام سنگ کلیه داشت؛ بابام رو آوردن اینجا الان توی بخش جراحی تو یکی از اتاق ها هستم یه 2 ساعتی میشه بابام از اتاق عمل و ریکاوری اومده توی بخش؛خوشبختانه عمل خوبی بوده و الانم رو تختش خوابیده منم قراره امشب کنارش باشم از صبح که عموم آوردتش شیراز تا ساعت نه و نیم شب عموم پیشش بود منم ساعت هشت رسیدم اینجا خیلی خوابم میاد نمازم نخوندم هنوز ؛من برم نماز بخونم برگردم پرستار الان اومد کنار بابام نمیدونم داره چیکار میکنه؛ سلام بچه ها وقتی رسیدم سرکوچمون مامانم زنگ زد و گفت ما داریم میریم شیراز باباتو ببریم بیمارستان خیلی ترسیدم گفتم چی شده گفت نترس پسرم یه سنگ کلیه است داریم میبریم درمان بشه؛یه نفس راحت کشیدم خدارو شکر الانم بابام بهتره ؛ آبی و اناری بودن یک فرد را تنها از شیوه ی دیدن بازی های بارسا می توان فهمید/از شادی او پس از گل های بارسا می توان فهمید چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:آبی و اناری , :: 20:44 :: نويسنده : الکسیس
زمستون سال 88 شب ها که همه میخوابیدن میرفتم تو حیات خونمون تنهایی با خدا حرف میزدم تقریبا هرشب میرفتم ولی زمستون پارسال خیلی کم میرفتم فکر کنم تقریبا 2 یا 3 بار بیشتر نرفتم یکی از دلیلاش فکر کنم این بود که اون سال بیکار تر بودم و چون عصر میخوابیدم شب ها خوابم نمیبرد اماشاید این تنها دلیلش نبود شاید یکی دیگرش هم این باشه که اون سال بیشتر یاد خدا بودم ؛سه چهار شب پیش یه بار دیگه رفتم نشستم با خدا حرف زدم خیلی دلم گرفته بود از این که نسبت به سال قبل کمتر به یادش بودم؛ازش عذرخواهی کردم و کلی با بهترین دوستم درددل کردم ؛ خدایا خیلی دوستت دارم خیلی زیاد..... دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:صحبت با خدا, :: 11:31 :: نويسنده : الکسیس
یادش به خیر اون روزایی که هرروز می دیدمت؛هرروز میدیدمت وهرچی بیشتر میدیدمت بیشتر عاشقت می شدم؛هرچی بیشتر عاشقت میشدم بیشتر زجر میکشیدم چون رسیدن به تو خیلی سخت بود؛ یادش به خیر یه بار که همدیگه رو دیدیم مستقیم تو چشمای هم نگاه کردیم ولی تو اصلا نمیدونستی چی تو دل من داره میگذرهای کاش هردومون از دل هم باخبر بودیم؛ یادش به خیر وقتی یه روز نمیدیدمت دلم میخواست دنیا رو به آتیش بکشم ولی الان تقریبا یه ماه هست ندیدمت و تو از دل من اصلا خبر نداری؛آخرین بارم که دیدمت تو اصلا منو ندیدی؛ یاد اون روزا بخیر چه روزای خوبی بود حداقلش این بود که کمتر دلتنگت میشدم ولی این روزا فقط اتفاقات باعث میشه ببینمت؛ای کاش حداقل از دلم خبر داشتی تا درد من کمتر بشه؛حالا دیگه از خدا میخوام از ذهنم پاک بشی چون دیگه نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم تحملش خیلی سخته؛ خدایا قربونت برم کاری کن فراموشش کنم یابهش برسم ؛خدایا دیگه از وضعیت خسته شدم به قرآنت قسم خسته شدم خسته .........
![]() ![]() |