درباره وبلاگ


سلام.اسم من الکسیس هست 20 سالمه دانشجو هستم این وبلاگ رو زدم تا توش خاطراتم رو بنویسم عادت کردیم دیگه بدون وبلاگ نمیشه .آمار وبلاگ برام اهمیت نداره چون خاطراتم رو واسه خودم می نویسم.خودم آدم غمگینی هستم ولی همیشه دوست دارم همه رو شاد کنم.اگه مطالب رو خوندی صمیمانه میخوام که نظر هم بدی.ممنون.دوست دارم
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 220
بازدید کل : 46924
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

زندگی اجباریست ،زندگی باید کرد
شاید آن روزی که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت،باید اینگونه نوشت: زندگی اجباریست زندگی باید کرد




 آب،بابا،جوجه،دانه یادمان رفت درعبورازاین زمانه یادمان رفت مرد درباران که آمدیادمان هست "بازباران باترانه"یادمان رفت شعرهای زندگی راحفظ کردیم بیتهای عاشقانه یادمان رفت ازکنارکودکی هامان گذشتیم ذوق وشوق کودکانه یادمان رفت پای اندوه خیس کبری نشستیم چکه های سقف خانه یادمان رفت باز پای مشق فرداخوابمان برد بازتکلیف شبانه یادمان رفت

 



شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 22:46 ::  نويسنده : الکسیس

سلام.دارم تو کافی نت دانشگاه آپ میکنم.زدم یه چیزی داره دانلود میشه حوصلم سررفته .هیشکی هم دانشگاه نیست عیده دیگه فقط یه پنج شیش نفری اینجا هستن.راستی دیدین چقدر امسال زود گذشت خیلی زود پیر شدما همین دیروز عید بودا بازم اومد جل الخالق!!!!! دیشب رفتیم خیابون از شلوغی داشتم دیوونه میشدم.هیچی هم نخریدم ول کن بابا نا سلامتی 20 سالمه بچه که نیستیم دیگه .هی خلاصه جونم واستون بگه الانم واسادم دوستم بیاد دانشگاه پروژه رو تکمیل کنیم ایمیل کنیم واسه استاد.همون استاده که چشم دیدنشو نداری.فعلا بای

راستی تا یادم نرفته بگم:

هیچوقت عاشق نشین هیچوقت 

 



سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 11:4 ::  نويسنده : الکسیس

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند، دلش تر شد و رفت

 

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

 

روز میلاد، همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

 

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

 

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

 



26 اسفند 1389برچسب:دوست, :: 16:50 ::  نويسنده :

چقدر سخته یکی رو خیلی زیاد دوست داشته باشی ولی بدونی که نمیتونی بهش برسی.عشق واقعا دردناکه دردناک........... 



چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:, :: 22:1 ::  نويسنده : الکسیس

تازه از سالن خورد و خسته اصلا حوصله هم ندارم.آبجیم تازه از دانشگاهش برگشته با کلی سوغاتی من که اصلا حال ندارم برم ببینم چیا آورده.کلاسای دانشگاه هم یه هفته ای هست شروع شده فردا هم باید برم سر کلاس کلان واااای از استادش خیلی بدم میاد آدمو دیوونه میکنه.امروز بچه های دانشگاه رو بردن شلمچه منم میخواستم با چن تا از دوستام برم که روز آخر کنسل شد.خلاصه این روزا حالم گرفتست دیروز زدم بیرون با دوستام رفتیم تخت جمشید کلی خندیدیم و بستنی خوردیم جاتون خالی خیلی حال داد.امروز رفتم سر کلاس اخلاق استادش خوبه بدک نیست فقط یه کم خشکه مقدس بازی در میاره.واای چقدر دستم درد میکنه با زور دارم تایپ میکنم تو سالن با مهدی برخورد کردم دستم له شد تیممون حتی یه گل هم نزد همشو باختیم اومدیم خونه.فعلا بای 
 



دو شنبه 14 اسفند 1389برچسب:, :: 20:18 ::  نويسنده : الکسیس

خیلی اعصابم خورد شده بازم باختیم.این دفعه 9 تا خوردیم فقط 3 تا زدیم. نیمه اول اخراج شدم و نتونستم بازی کنم اونا میخواستن گل چهارم رو بهمون بزنن که من عین گلرها توپو بیرون کشیدم.داور نامرد فوری بهم کارت قرمز داد.امروز بازی سوم رو باید بازی کنیم خدا کنه این دفعه دیگه ببریم.البته هوا بارونیه نمیدونم برگزار میشه یا نه.منم که محرومم دیگه نمیتونم بازی کنم.البته فرجام خواهی هم کردیم نمیدونم چی جواب میدن.البته کاملا آسیب دیده هم هستم از ناحیه تاندون زانو،چونه پا و خلاصه همه جای پام درد میکنه.خدایا من چه گناهی کردم که همیشه یا مصدوم هستم یا محروم.به هرحال خداکنه 3 تا بازی آیندمون رو ببریم و از گروهمون صعود کنیم.آبرومون داره میره.واسم دعا کنید



دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 14:39 ::  نويسنده : الکسیس